۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

داستانک (آزادی بیان )

مرد بشت میز کارش نشست و نامه اداره مجوز نشر آثار رو باز کرد
عطف به درخواست شماره ........ مورخ ........ این اداره بعد از بررسی های متعدد وبا توجه به منافع و مصالح عمومی و ملی اجازه
انتشاراین بخش از کتاب شما را صادر کرد.
{مرد اجازه نداد که چشمهاشو ببندند. با چشمهاش به میله برچم خالی وسط میدان صبحگاه اونقدر نگاه کرد .تا اینکه گوشهاش صدای فرمان اتش جوخه اعدام رو شنیدند}

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر